ذهن يک کودک مانند يک ضبط صوت عمل مي کند
ذهن يک کودک مانند يک ضبط صوت عمل مي کند
ذهن يک کودک مانند يک ضبط صوت عمل مي کند
نويسنده:فريبا شکيبا
فرزند پروري يک مهارت است. همانند مهارت آموزش رانندگي، براي جلوگيري از تصادفات در جاده، با گرفتن گواهينامه رانندگي مهارت هاي لازم را کسب مي کنيم اما در جاده زندگي گروهي خود را بي نياز از آموختن هيچ مهارتي مي بينند که امروزه با افزايش آمار انواع آسيب هاي اجتماعي و مشکلات و چالش هاي معلمان و والدين با بچه ها، همچنين انزجار دانش آموزان از مدرسه، خود شاهد اين تصادفات هستيم.
در اين مقاله مي خواهيم به اين موضوع بپردازيم که بچه ها در مقابل چنين شيوه هاي تربيتي چه احساسي خواهند داشت؟
-کدوم نابغه، رو برگه امتحانش اسمشو ننوشته؟ تو؟ اي فراموشکار، البته از اين نمره درخشانت بايد حدس مي زدم برگه توست. تو با اين درس خوندن و بي توجهي و تنبليت از آخر هم هيچي نمي شي. فردا با مامانت مياي مدرسه..."
-سلام. خوردي سلامتو؟ چي شده؟ هيچي... خانم معلم امتحان گرفت؟ به به، به به، چه نمره درخشاني، خونه نوراني شد. بزنم به تخته چشم نخوري. چقدر ديشب بهت گفتم به جاي بازي کردن با اون کامپيوتر لعنتي به درست برس. عيب تو اينه که حرف گوش نمي دي. لجباز و يک دنده هستي و مسؤوليت سرت نمي شه. از پسر همسايه ياد بگير. سرش همش تو درسه. آدم کيف مي کنه. کمي غيرت هم چيز خوبيه.
به نظر شما بچه ها با شنيدن چنين جملاتي چه احساسي پيدا خواهند کرد؟ به اعتقاد شما آيا آنها پشيمان شده و در جهت اصلاح و تغيير رفتار خود تلاش خواهند کرد؟
براي درک بهتر احساسات آنها بياييد لحظاتي خودمان را به جاي آنها بگذاريم. تصور کنيد پدر خانواده خسته از سر کار بازمي گردد.
-سلام...چه سلامي؟ چي شده؟ هيچي...
به به، به به چه بوي بدي. باز حتماً پاي اين تلفن لعنتي بودي. به جاي حرف زدن و غيبت کردن به زندگيت برس. عيب تو اينه که حرف گوش نمي دي. لجباز و يک دنده اي.
-اين چه لباسيه پوشيدي؟ اينم که شوره. حالمو به هم مي زني با اين غذا درست کردنت. آشپزي رو از خواهرت ياد بگير. آدم کيف مي کنه. پيراهن منو هم که هنوز نشستي، تو ماشين ننداز. خراب مي شه. با دست بشور.
-بسه بسه. دور برندار. ساختمان رو بوي گند برداشته. از ديشب زباله ها رو نبردي بيرون. خفه شديم. تو اصلاً مسؤوليت سرت نمي شه. بعد از بردن زباله ها، کمد لباس هات رو هم مرتب کن. باز که داري فوتبال تماشا مي کني؟ همه زندگيت شده فوتبال.
شما با شنيدن چنين حرف هايي چه احساسي پيدا خواهيد کرد؟ مسلماً احساس ناخوشايندي را تجربه نخواهيم کرد. اما بچه ها با شنيدن چنين حرف هايي احساسات زير را تجربه مي کنند:
1-احساس خشم و ناراحتي
بچه ها با شنيدن چنين حرف هايي عصبي و افسرده شده و احساس شادي و نشاط کودکي و سلامتي روان خود را از دست مي دهند. علاوه بر آن، اين احساسات منجر به افزايش رفتارهاي ناسازگارانه، خشونت و پرخاشگري، سرکشي و لجبازي مي شود. در واقع، در مقابل رفتارهاي نادرست والدين و معلمان به ويژه در سنين بلوغ بچه ها مقاومت کرده و برخي با رفتارهاي تهاجمي خود در حقيقت آنها را تنبيه مي کنند. زيرا به اعتقاد روان شناسان، بچه ها اينگونه استدلال مي کنند که اگر آنها حق دارند ما را تنبيه کنند ما هم حق داريم آنها را تنبيه کنيم. همچنين، اين افراد در آينده جزء کساني خواهند بود که به افرادي جامعه ستيز تبديل مي شوند.
2-حس کينه و تنفر و تلافي و انتقام
با داشتن چنين احساساتي فرد همواره از ديگران، از والدين، از معلم و کتاب و درس به ويژه از کساني که هميشه مورد مقايسه قرار گرفته شده است، کينه و تنفر خواهد داشت و هميشه به فکر انتقام و تلافي است. علاوه بر آن فرد حس همکاري و انسان دوستي و مسؤوليت پذيري خود را از دست مي دهد.
3-احساس ترس، وحشت و ناامني
مسلماً در اين فضاي ناامن که در آن ترس وحشت حاکم است ما انتظار نداريم دانش آموزان و فرزندان ما انسان هاي کارآمد و خلاق، موفق و مستقل و مبتکر بار بيايند، زيرا به اين شيوه به کودک اجازه فکر کردن و جرأت ابراز عقيده نظر و احساسات داده نمي شود. در واقع ما مانع رشد و پرورش فکر و خلاقيت در او مي شويم. يکي از تأثيرات و عواقب آن اين است که فرد جرأت مندي خود را از دست داده و علاوه بر اينکه منفعل، گوشه گير و خجالتي شده و قادر به ابراز وجود و گرفتن حق و حقوق خود نخواهد بود، همچنين در آينده قادر به حل مشکلات و مسايل خود نخواهد بود و از جايي که فکر کردن را نياموخته است ديگران به جاي او فکر مي کنند.
با ايجاد اين حس ترس و وحشت، بچه براي خلاص شدن از تنبيه و سرزنش و تحقير شدن، متوسل به دروغ و تهمت شده و فقط تلاش مي کند محتاطانه تر عمل کند و در پنهان کردن ردپا ماهرتر شود و با زبردستي از مجرم شدن فرار کند. در واقع کودکي که از ترس قادر به گفتن حقيقت نيست و تنبيه مي شود، تصميم مي گيرد دقيق تر شود نه درستکارتر و مسؤول تر.
4-احساس بي ارزشي و حقارت، احساس درماندگي و ناتواني، احساس گناه و...
اين احساسات تأثيرات مخرب بسياري بر ذهن و روان فرزند ما خواهد داشت. يکي از عواقب و آسيب هاي اين احساس بي ارزشي و حقارت و درماندگي، نه تنها در کودکي بلکه در بزرگسالي و در سراسر عمر باعث از دست دادن اعتماد به نفس مي شود. همان طور که قبلاً نيز گفتيم عدم اعتماد به نفس ريشه بسياري از مشکلات است. در صورت نداشتن اعتماد به نفس فرد در آينده به مشکلات فراواني نظير خجالت و کم رويي، حسادت، ترس از رقابت ، انواع وابستگي هاي شديد و... مواجه مي شود. همچنين چنين فردي هرگز تأييد و تمجيدهاي ديگران و استعدادها و توانمندي هاي بالقوه خود را باور نکرده و با شکست و ناکامي روبه رو مي شود.
در واقع ذهن يک کودک مانند يک ضبط صوت مثل يک نوار خام است. و هر چيزي را که مي شنود، چه درست و چه غلط ضبط مي کند و از جايي که ذهن کودک، هنوز قدرت افتراق و تفکيک مطالب خوب و بد را ندارد، برچسب هايي مانند تنبل، بي عرضه، دست و پا چلفتي و... را پذيرفته و باور مي کند و همانند بازي در يک تئاتر بدون در نظر گرفتن نقش داده شده، به بازي خود ادامه مي دهد. از ديدگاه روان شناسي از جايي که اين برچسب هاي منفي، تصوير (من بدم) را در ذهن ايجاد مي کند فرد رفتار خود را بدتر از گذشته ادامه مي دهد. در واقع با خود مي گويند آنها راست مي گويند من آدم تنبل و بدي هستم و حقم است مجازات شوم. اين حس ناتواني و درماندگي موجب بي تفاوتي در او شده و هرگز در جهت تغيير رفتارهاي نامطلوب خود تلاش نخواهد کرد.
در حقيقت وقتي فرد در شرايط مبهمي قرار مي گيرد اولين چيزي که به ذهن او مي آيد نواري است که توسط والدين پر شده. اين پيام ها اگر مثبت باشد، براي کودک حمايت کننده و اگر منفي باشد مانع هر عمل مثبتي مي شود. به کودکي که مدام گفته شده است تو خنگ و لجباز و يک دنده هستي، چنين فردي در آينده علي رغم توانمندي ها و استعدادهاي بالقوه خود قادر به انجام هيچ کاري نخواهد بود و حتي قادر نيست در يک جمع يک جمله حرف بزند و نظر و عقيده خود را ابراز کند. زيرا هر زمان تصميم مي گيرد و اراده مي کند کاري را انجام دهد علي رغم اطلاعات درست و جدي که در مورد خود دارد، جملاتي که در ذهن او بايگاني و ضبط شده است به طور اتوماتيک مانع انجام آن مي شود.
علاوه بر اين احساسات، احساس گناه نيز به فرد دست مي دهد و از جايي که خود را مقصر تصور مي کند، قادر به دوست داشتن خود نخواهد بود و کسي که خود را دوست ندارد قادر به دوست داشتن ديگران هم نخواهد بود.
هر چند در موارد بالا ما تنها به چند نمونه از احساسات کودکان به طور خلاصه پرداختيم آيا به نظر شما، با داشتن چنين احساساتي بچه ها قادرند حواس خود را جمع کرده، به مشکل خود فکر کرده و رفتار خود را تغيير دهند؟ در واقع بچه هايي که زير بمباران تحقير و توهين و سرزنش قرار مي گيرند قادر نيستند حواس خود را جمع کرده و مشکل خود را حل کنند.
هر چند والدين و معلماني که از اين شيوه هاي تربيتي استفاده مي کنند اغلب انسان هايي هستند که از روي دلسوزي و به دليل عدم آموزش و نداشتن اطلاعات و آگاهي از عواقب و آسيب هاي اين رفتارها، مجبور به استفاده از اين الگوهاي تربيتي مي شوند. چنين والديني تصور مي کنند با استفاده از اين الگوهاي مخرب و گفتن عباراتي نظير تنبل، بي عرضه، لجباز و... به آنها درس داده و بچه ها به جنب و جوش افتاده تحريک شده و در بهبود رفتار نامطلوب خود تلاش مي کنند. اما تنبيه چه به صورت کلامي و چه به صورت غير کلامي مانع از بدرفتاري نمي شود و همان طور که توضيح داده شد رفتار آنها بدتر نيز مي شود. در واقع آنان زير خروارها غرور شکسته شده، زخمي و نالان قادر به درک نيت دلسوزانه والدين خود نيستند.
والديني که اين شيوه هاي تربيتي را به کار مي برند اغلب نگرانند و تصور مي کنند اگر به اين شيوه آنها را تنبيه نکنند قادر به کنترلشان نيستند. اگر چه شايد در ظاهر بتوان آنها را کنترل کرد اما هرگز نمي توان افکار آنها را کنترل کرد و بدين شيوه هر چقدر بچه ها بزرگتر مي شوند فاصله آنها با والدينشان نيز بيشتر مي شود و با زياد شدن اين فاصله، والدين ديگر قادر به کنترل آنها نيستند و مسلماً افراد و عوامل ديگر فکر و ذهن آنها را کنترل خواهند کرد.
البته منظور اين نيست که نبايد بچه ها را تنبيه کرد، از آنجايي که تنبيه به معناي بيدار کردن است مسلماً آنها بايد پيامد رفتار خود را تجربه کنند ولي نه به شيوه هاي نادرست.
دکتر ويليام گلاسر، روان پزشک معتقد است، بهترين زمان براي نشان دادن احترام، عشق و محبت به فرزندان و ايجاد ارتباط مناسب با آنها زماني نيست که همه چيز به خوبي پيش مي رود، بلکه زماني است که با مشکل و وضعيتي بحراني در رفتار و عملکرد او روبه رو شده ايم.
همچنين تمام قوانين و آداب و رسوم را رعايت کنند، در صورتي که انتظارات و درخواست هاي ما بايد متناسب با سن و قابليت هاي آنها باشد.
بچه ها در دوران کودکي به همه چيز به چشم بازي نگاه مي کنند نه يک ضرورت. حتي لباس پوشيدن و غذا خوردن آنها هم بازي است.
بچه ها حداقل تا سن هفت سالگي بايد مطلق بازي کنند. بازي براي روح و روان کودک مانند غذا براي جسم اوست. همان طور که جسم انسان نمي تواند بدون غذا زنده بماند روح و روان بچه ها نيز بدون بازي کردن سلامت روان خود را از دست خواهد داد. والدين زيادي نگران غذا خوردن کودک خود هستند اما اگر به اهميت بازي آگاهي پيدا کنند، مطمئناً به اندازه غذا به آن اهميت خواهند داد. بچه ها به زبان هاي مختلف از ما مي خواهند با آنها بازي کنيم. ممکن است جيغ بکشند، بدرفتاري کنند اما ما به جاي بازي کردن، آنان را تنبيه مي کنيم.
بچه اي که در خردسالي خوب بازي کرده باشد در آينده از نظرجسمي، ذهني و رواني فردي سالم تر و خلاق تر خواهد بود و هر چقدر ميزان خلاقيت در بازي بيشتر باشد ميزان رشد فکري و خلاقيت او در بزرگسالي نيز بيشتر مي شود.
همچنين اگر قادر باشيم قوانين و الگوهاي اخلاقي را به طور غير مستقيم در قالب بازي، قصه و يا تفريح بيان کنيم آن موقع مي توانيم از آنها انتظار رفتار مناسب داشته باشيم.
به طور کلي مؤثرترين شيوه تربيت، روش غير مستقيم است نه به صورت توصيه، دستور، پند و نصيحت. براي نمونه براي آموزش انضباط و مسؤوليت در سه سالگي مي توان با عوض کردن نقش کودک، بازي"مال منه و مال تويه" را به کودک آموزش داد. مي توان به کودک گفت اين مال توست مي شه من با اون بازي کنم؟ به اين شيوه بچه مي آموزد اگر چيزي مال من است بايد اجازه بگيرد. بچه ها در برابر هر چيزي که در آن کمي بازي و شوخي گنجانده شود سريع واکنش نشان مي دهند و همکاري مي کنند.
منبع:نشريه موفقيت، شماره 185
در اين مقاله مي خواهيم به اين موضوع بپردازيم که بچه ها در مقابل چنين شيوه هاي تربيتي چه احساسي خواهند داشت؟
-کدوم نابغه، رو برگه امتحانش اسمشو ننوشته؟ تو؟ اي فراموشکار، البته از اين نمره درخشانت بايد حدس مي زدم برگه توست. تو با اين درس خوندن و بي توجهي و تنبليت از آخر هم هيچي نمي شي. فردا با مامانت مياي مدرسه..."
-سلام. خوردي سلامتو؟ چي شده؟ هيچي... خانم معلم امتحان گرفت؟ به به، به به، چه نمره درخشاني، خونه نوراني شد. بزنم به تخته چشم نخوري. چقدر ديشب بهت گفتم به جاي بازي کردن با اون کامپيوتر لعنتي به درست برس. عيب تو اينه که حرف گوش نمي دي. لجباز و يک دنده هستي و مسؤوليت سرت نمي شه. از پسر همسايه ياد بگير. سرش همش تو درسه. آدم کيف مي کنه. کمي غيرت هم چيز خوبيه.
به نظر شما بچه ها با شنيدن چنين جملاتي چه احساسي پيدا خواهند کرد؟ به اعتقاد شما آيا آنها پشيمان شده و در جهت اصلاح و تغيير رفتار خود تلاش خواهند کرد؟
براي درک بهتر احساسات آنها بياييد لحظاتي خودمان را به جاي آنها بگذاريم. تصور کنيد پدر خانواده خسته از سر کار بازمي گردد.
-سلام...چه سلامي؟ چي شده؟ هيچي...
به به، به به چه بوي بدي. باز حتماً پاي اين تلفن لعنتي بودي. به جاي حرف زدن و غيبت کردن به زندگيت برس. عيب تو اينه که حرف گوش نمي دي. لجباز و يک دنده اي.
-اين چه لباسيه پوشيدي؟ اينم که شوره. حالمو به هم مي زني با اين غذا درست کردنت. آشپزي رو از خواهرت ياد بگير. آدم کيف مي کنه. پيراهن منو هم که هنوز نشستي، تو ماشين ننداز. خراب مي شه. با دست بشور.
-بسه بسه. دور برندار. ساختمان رو بوي گند برداشته. از ديشب زباله ها رو نبردي بيرون. خفه شديم. تو اصلاً مسؤوليت سرت نمي شه. بعد از بردن زباله ها، کمد لباس هات رو هم مرتب کن. باز که داري فوتبال تماشا مي کني؟ همه زندگيت شده فوتبال.
شما با شنيدن چنين حرف هايي چه احساسي پيدا خواهيد کرد؟ مسلماً احساس ناخوشايندي را تجربه نخواهيم کرد. اما بچه ها با شنيدن چنين حرف هايي احساسات زير را تجربه مي کنند:
1-احساس خشم و ناراحتي
بچه ها با شنيدن چنين حرف هايي عصبي و افسرده شده و احساس شادي و نشاط کودکي و سلامتي روان خود را از دست مي دهند. علاوه بر آن، اين احساسات منجر به افزايش رفتارهاي ناسازگارانه، خشونت و پرخاشگري، سرکشي و لجبازي مي شود. در واقع، در مقابل رفتارهاي نادرست والدين و معلمان به ويژه در سنين بلوغ بچه ها مقاومت کرده و برخي با رفتارهاي تهاجمي خود در حقيقت آنها را تنبيه مي کنند. زيرا به اعتقاد روان شناسان، بچه ها اينگونه استدلال مي کنند که اگر آنها حق دارند ما را تنبيه کنند ما هم حق داريم آنها را تنبيه کنيم. همچنين، اين افراد در آينده جزء کساني خواهند بود که به افرادي جامعه ستيز تبديل مي شوند.
2-حس کينه و تنفر و تلافي و انتقام
با داشتن چنين احساساتي فرد همواره از ديگران، از والدين، از معلم و کتاب و درس به ويژه از کساني که هميشه مورد مقايسه قرار گرفته شده است، کينه و تنفر خواهد داشت و هميشه به فکر انتقام و تلافي است. علاوه بر آن فرد حس همکاري و انسان دوستي و مسؤوليت پذيري خود را از دست مي دهد.
3-احساس ترس، وحشت و ناامني
مسلماً در اين فضاي ناامن که در آن ترس وحشت حاکم است ما انتظار نداريم دانش آموزان و فرزندان ما انسان هاي کارآمد و خلاق، موفق و مستقل و مبتکر بار بيايند، زيرا به اين شيوه به کودک اجازه فکر کردن و جرأت ابراز عقيده نظر و احساسات داده نمي شود. در واقع ما مانع رشد و پرورش فکر و خلاقيت در او مي شويم. يکي از تأثيرات و عواقب آن اين است که فرد جرأت مندي خود را از دست داده و علاوه بر اينکه منفعل، گوشه گير و خجالتي شده و قادر به ابراز وجود و گرفتن حق و حقوق خود نخواهد بود، همچنين در آينده قادر به حل مشکلات و مسايل خود نخواهد بود و از جايي که فکر کردن را نياموخته است ديگران به جاي او فکر مي کنند.
با ايجاد اين حس ترس و وحشت، بچه براي خلاص شدن از تنبيه و سرزنش و تحقير شدن، متوسل به دروغ و تهمت شده و فقط تلاش مي کند محتاطانه تر عمل کند و در پنهان کردن ردپا ماهرتر شود و با زبردستي از مجرم شدن فرار کند. در واقع کودکي که از ترس قادر به گفتن حقيقت نيست و تنبيه مي شود، تصميم مي گيرد دقيق تر شود نه درستکارتر و مسؤول تر.
4-احساس بي ارزشي و حقارت، احساس درماندگي و ناتواني، احساس گناه و...
اين احساسات تأثيرات مخرب بسياري بر ذهن و روان فرزند ما خواهد داشت. يکي از عواقب و آسيب هاي اين احساس بي ارزشي و حقارت و درماندگي، نه تنها در کودکي بلکه در بزرگسالي و در سراسر عمر باعث از دست دادن اعتماد به نفس مي شود. همان طور که قبلاً نيز گفتيم عدم اعتماد به نفس ريشه بسياري از مشکلات است. در صورت نداشتن اعتماد به نفس فرد در آينده به مشکلات فراواني نظير خجالت و کم رويي، حسادت، ترس از رقابت ، انواع وابستگي هاي شديد و... مواجه مي شود. همچنين چنين فردي هرگز تأييد و تمجيدهاي ديگران و استعدادها و توانمندي هاي بالقوه خود را باور نکرده و با شکست و ناکامي روبه رو مي شود.
يکي از دلايل کاهش اعتماد به نفس
در واقع ذهن يک کودک مانند يک ضبط صوت مثل يک نوار خام است. و هر چيزي را که مي شنود، چه درست و چه غلط ضبط مي کند و از جايي که ذهن کودک، هنوز قدرت افتراق و تفکيک مطالب خوب و بد را ندارد، برچسب هايي مانند تنبل، بي عرضه، دست و پا چلفتي و... را پذيرفته و باور مي کند و همانند بازي در يک تئاتر بدون در نظر گرفتن نقش داده شده، به بازي خود ادامه مي دهد. از ديدگاه روان شناسي از جايي که اين برچسب هاي منفي، تصوير (من بدم) را در ذهن ايجاد مي کند فرد رفتار خود را بدتر از گذشته ادامه مي دهد. در واقع با خود مي گويند آنها راست مي گويند من آدم تنبل و بدي هستم و حقم است مجازات شوم. اين حس ناتواني و درماندگي موجب بي تفاوتي در او شده و هرگز در جهت تغيير رفتارهاي نامطلوب خود تلاش نخواهد کرد.
در حقيقت وقتي فرد در شرايط مبهمي قرار مي گيرد اولين چيزي که به ذهن او مي آيد نواري است که توسط والدين پر شده. اين پيام ها اگر مثبت باشد، براي کودک حمايت کننده و اگر منفي باشد مانع هر عمل مثبتي مي شود. به کودکي که مدام گفته شده است تو خنگ و لجباز و يک دنده هستي، چنين فردي در آينده علي رغم توانمندي ها و استعدادهاي بالقوه خود قادر به انجام هيچ کاري نخواهد بود و حتي قادر نيست در يک جمع يک جمله حرف بزند و نظر و عقيده خود را ابراز کند. زيرا هر زمان تصميم مي گيرد و اراده مي کند کاري را انجام دهد علي رغم اطلاعات درست و جدي که در مورد خود دارد، جملاتي که در ذهن او بايگاني و ضبط شده است به طور اتوماتيک مانع انجام آن مي شود.
علاوه بر اين احساسات، احساس گناه نيز به فرد دست مي دهد و از جايي که خود را مقصر تصور مي کند، قادر به دوست داشتن خود نخواهد بود و کسي که خود را دوست ندارد قادر به دوست داشتن ديگران هم نخواهد بود.
عدم تمرکز حواس
هر چند در موارد بالا ما تنها به چند نمونه از احساسات کودکان به طور خلاصه پرداختيم آيا به نظر شما، با داشتن چنين احساساتي بچه ها قادرند حواس خود را جمع کرده، به مشکل خود فکر کرده و رفتار خود را تغيير دهند؟ در واقع بچه هايي که زير بمباران تحقير و توهين و سرزنش قرار مي گيرند قادر نيستند حواس خود را جمع کرده و مشکل خود را حل کنند.
هر چند والدين و معلماني که از اين شيوه هاي تربيتي استفاده مي کنند اغلب انسان هايي هستند که از روي دلسوزي و به دليل عدم آموزش و نداشتن اطلاعات و آگاهي از عواقب و آسيب هاي اين رفتارها، مجبور به استفاده از اين الگوهاي تربيتي مي شوند. چنين والديني تصور مي کنند با استفاده از اين الگوهاي مخرب و گفتن عباراتي نظير تنبل، بي عرضه، لجباز و... به آنها درس داده و بچه ها به جنب و جوش افتاده تحريک شده و در بهبود رفتار نامطلوب خود تلاش مي کنند. اما تنبيه چه به صورت کلامي و چه به صورت غير کلامي مانع از بدرفتاري نمي شود و همان طور که توضيح داده شد رفتار آنها بدتر نيز مي شود. در واقع آنان زير خروارها غرور شکسته شده، زخمي و نالان قادر به درک نيت دلسوزانه والدين خود نيستند.
والديني که اين شيوه هاي تربيتي را به کار مي برند اغلب نگرانند و تصور مي کنند اگر به اين شيوه آنها را تنبيه نکنند قادر به کنترلشان نيستند. اگر چه شايد در ظاهر بتوان آنها را کنترل کرد اما هرگز نمي توان افکار آنها را کنترل کرد و بدين شيوه هر چقدر بچه ها بزرگتر مي شوند فاصله آنها با والدينشان نيز بيشتر مي شود و با زياد شدن اين فاصله، والدين ديگر قادر به کنترل آنها نيستند و مسلماً افراد و عوامل ديگر فکر و ذهن آنها را کنترل خواهند کرد.
البته منظور اين نيست که نبايد بچه ها را تنبيه کرد، از آنجايي که تنبيه به معناي بيدار کردن است مسلماً آنها بايد پيامد رفتار خود را تجربه کنند ولي نه به شيوه هاي نادرست.
دکتر ويليام گلاسر، روان پزشک معتقد است، بهترين زمان براي نشان دادن احترام، عشق و محبت به فرزندان و ايجاد ارتباط مناسب با آنها زماني نيست که همه چيز به خوبي پيش مي رود، بلکه زماني است که با مشکل و وضعيتي بحراني در رفتار و عملکرد او روبه رو شده ايم.
نقش بازي در سلامت روان در کودکي و بزرگسالي
همچنين تمام قوانين و آداب و رسوم را رعايت کنند، در صورتي که انتظارات و درخواست هاي ما بايد متناسب با سن و قابليت هاي آنها باشد.
بچه ها در دوران کودکي به همه چيز به چشم بازي نگاه مي کنند نه يک ضرورت. حتي لباس پوشيدن و غذا خوردن آنها هم بازي است.
بچه ها حداقل تا سن هفت سالگي بايد مطلق بازي کنند. بازي براي روح و روان کودک مانند غذا براي جسم اوست. همان طور که جسم انسان نمي تواند بدون غذا زنده بماند روح و روان بچه ها نيز بدون بازي کردن سلامت روان خود را از دست خواهد داد. والدين زيادي نگران غذا خوردن کودک خود هستند اما اگر به اهميت بازي آگاهي پيدا کنند، مطمئناً به اندازه غذا به آن اهميت خواهند داد. بچه ها به زبان هاي مختلف از ما مي خواهند با آنها بازي کنيم. ممکن است جيغ بکشند، بدرفتاري کنند اما ما به جاي بازي کردن، آنان را تنبيه مي کنيم.
بچه اي که در خردسالي خوب بازي کرده باشد در آينده از نظرجسمي، ذهني و رواني فردي سالم تر و خلاق تر خواهد بود و هر چقدر ميزان خلاقيت در بازي بيشتر باشد ميزان رشد فکري و خلاقيت او در بزرگسالي نيز بيشتر مي شود.
همچنين اگر قادر باشيم قوانين و الگوهاي اخلاقي را به طور غير مستقيم در قالب بازي، قصه و يا تفريح بيان کنيم آن موقع مي توانيم از آنها انتظار رفتار مناسب داشته باشيم.
به طور کلي مؤثرترين شيوه تربيت، روش غير مستقيم است نه به صورت توصيه، دستور، پند و نصيحت. براي نمونه براي آموزش انضباط و مسؤوليت در سه سالگي مي توان با عوض کردن نقش کودک، بازي"مال منه و مال تويه" را به کودک آموزش داد. مي توان به کودک گفت اين مال توست مي شه من با اون بازي کنم؟ به اين شيوه بچه مي آموزد اگر چيزي مال من است بايد اجازه بگيرد. بچه ها در برابر هر چيزي که در آن کمي بازي و شوخي گنجانده شود سريع واکنش نشان مي دهند و همکاري مي کنند.
منبع:نشريه موفقيت، شماره 185
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}